فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

شب اول محرم

امشب شب اول محرمه. مثل هر سال عمه روضه داره . روضه عمه 10 شب اول محرمه . 5 شب هم نذر زن عمو مهناز و 3 شب هم نذر عمه زری و 2 شب هم نذر من. کلا" بیست شب اول محرم خونه عمه روضه است. امسال عمه زری 5 شب به روضه اش اضافه کرده یعنی بیست و پنج شب روضه داریم. انشاالله امام حسین (ع) این مراسما رو از ما قبول کنه. عمه توی این شبها سفره حضرت رقیه (ع) می اندازه . شب هفتم گهواره علی اصغر درست میکنه. و مراسم  حجله قاسم میذاره . توی این شبها خیلی ها حاجت گرفتن و هر سال که نذر می کنن سال بعد حتما" می آن و نذرشون رو ادا می کنن. انشاالله همه حاجت روا بشن . به قول ما بوشهریا مورواتون همه ساله باشه. ...
25 آبان 1391

اولین سالگرد ننه بزرگ

امروز 91/8/25 مصادف بود با اولین سالگرد ننه بزرگ. مااز صبح رفتیم خونه ی ننه بزرگ . البته مراسمشون بعد از ظهر بود . یک سال گذشت . مثل اینکه دیروز بود .خیلی زود گذشت. شب قبل از فوت ننه جون که شب عید غدیر بود ما برای عید دیدنی رفتیم پیش ننه جون. بر عکس همیشه که وقتی می رفتیم پیشش و ازش می پرسیم ننه چطوری اگه حالش هم خوب بود می گفت خرابم . حالم بده. ولی اون شب گفت خوبم . خیلی سر حال بود . پیشش نشستم وبرام کلی حرف زد ومن می خندیدم . خواهرشوهرم می گفت چی بهت می گه گفتم هیچی داره صحبت می کنه .گفت حالا سرت درد می آره بیا پیش ما بشین .ننه گفت نه همین جا پیش خودم بشین . خلاصه ما  تقریبا"تا ساعت 11شب پیش...
25 آبان 1391

محرم آمد

السلام و علیک یا ابا عبدالله قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد الان به وب یکی از دوستان سری زدم دیدم یه پست برای محرم گذاشته . گفتم منم بیام ویه پست بذارم. ...
19 آبان 1391

بدون عنوان

فاطمه این باربی رو به مناسبت ترک شیر خشک هدیه گرفته (البته  35 تومنش پولهایی بود که خودش جمع کرده بود و مابقی اون هم مامان روش گذاشت و براش خرید) ...
18 آبان 1391

گرفتن فاطمه از شیر خشک

ا مروز سه روزه که فاطمه شیر خشک نمی خوره . ولی بچه ام داره عذاب می کشه. شده مثل آدمای معتاد . سر ساعتی که شیر می خورده می شینه آروم گریه می کنه . شب اول که شیر نداشت خیلی گریه کرد تا خوابش برد. آخه شیر نان 2 می خورد و هیچ ارزش غذایی براش نداشت.فقط عادت کرده بود.  وقتی که شیرش تموم شد به باباش گفتم که فاطمه شیر نداره براش شیر بگیر . وقتی رفته بود داروخانه بهش گفته بودن که شیر نان قطع شده و دنبالش نگرد . خلاصه همون روز دو تایی تموم دارو خانه ها رو گشتیم و پیدا نکردیم .فاطمه بامن بود و توی هر داروخانه ای که می رفتیم می گفتن نداریم بچه ام می گفت بریم یه جای دیگه . آخر سر خسته شد و گفت مامان بیا ب...
17 آبان 1391

رفتیم پارک

امروزبعد از ظهر بافاطمه رفتیم طرف خونه آقاجون . گفتم امشب شب عید غدیره و مسجد جشن گرفتن . بافاطمه رفتیم مسجد ولی مثل اینکه خبری از جشن نبود . نماز خوندم و اومدم خونه آقاجون . کمی نشستیم وبعدش با فاطمه اومدیم خونه. بابای فاطمه گفت چرا زود اومدین گفتم حوصله نداشتم گفت بیا بریم کنار دریا . باهمدیگه رفتیم کنار دریا . نزدیک پارک شغاب بودیم به بابای فاطمه گفتم یه پارک سر پوشیده اینجاست بیا فاطمه رو ببریم تا بازی کنه. رفتیم پارک و برای هر بازی باید سکه می خریدیم . 7تا سکه هزار تومنی خریدیم وفاطمه شروع به بازی کردن کرد. یه بازی هم بود که باید با چکش می زدن روی پای گربه . وقتی سکه انداختیم فاطمه کمی بازی ک...
14 آبان 1391

اولین خرید وسایل کیتی

امروز ظهر که رفتم مهد کودک دنبال فاطمه باباش زنگ زد و گفت مغازه کنار بانکمون لباس پشمی آورده ، گفت سارافونهای قشنگی داره اگه می تونی فاطمه رو بیار تا بریم براش لباس بخریم . ساعت 11:30دقیقه بود تاکسی گرفتیم و رفتیم پیش بابا. باهم رفتیم مغازه برای خرید لباس ولی متاسفانه ژاکتی که باباش براش انتخاب کرده بود اندازه اش نشد .دوتاسارافون قشنگ هم بود هر کاریش کردم نیومد پرو کنه . آخه روبروی اون مغازه ، یه مغازه ای بود که تموم وسایل کیتی داشت از لوازم تحریر گرفته تا تلفن ، پنکه رومیزی ، جادستمال کاغذی و.................... فاطمه مستقیم رفت تو مغازه بدون اینکه چیزی بگه . خب منم مجبور شدم برم دنبالش که بیارمش . داخل مغازه شدن ...
14 آبان 1391

آخرین جلسه ترم 4 کلاس زبان

روز سه شنبه 91/8/9 آخرین جلسه ترم پائیزه کلاس زبان فاطمه بود. جشن شعر خوانی گرفته بودن . وقتی کلاسشون تموم شد آخر کلاس گفتن مامانا بیان داخل کلاس بشینن تا بچه ها براشون شعر بخونن. ماهم رفتیم داخل کلاس . چند تا عکس ازشون گرفتم . موقع شعر خوندن خانمشون اونا رو به صف کرد و براشون آهنگ گذاشت و بچه ها شروع کردن به شعر خوندن . هر چی به فاطمه نگاه می کردم اصلا" چیزی نمی خوند. هی بهش اشاره می کردم که تو هم بخون ولی چیزی نمی گفت . میون یه چند دقیقه یه کلمه ای برای دلخوشی من می گفت . خیلی ناراحت شدم . بعد معلمشون کارنامه بچه ها رو داد . دیدم برای فاطمه قسمت دقت و تمر کز در کلاس رو B علامت زده . و...
12 آبان 1391

عیدغدیرخم

بر خیز و ببین جوشش فیض ازلی را بر ختم رسل مرحمت لم یزلی را می خواست نبی دست خدا را بفشارد بر دست نبی داد خدا دست علی را عید غدیر بر همه ی شیعیان جهان مبارک ...
12 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد